کد مطلب:106652 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:177

نامه 028-در پاسخ معاویه











[صفحه 745]

نامه ی حضرت در پاسخ نامه ی معاویه و این از بهترین نامه هاست خبات الشیئی: آن را پوشاندم طفق: شروع كرد هجر: شهری است از شهرهای بحرین نضال: تیراندازی كردن مسدد: كسی كه دیگری را به كاری وادار می كند و به سوی آن هدایش می كند. اعتزلك: از تو دوری كرد. ثلم: شكستگی طلیق: آن كه پس از اسیری رها و آزاد شود. ربع: توقف و ایستادن ظلع: لنگی ذرع: مبسوطالید بودن تیه: گمراهی و سرگردانی در بیابانها رواع: بسیار منحرف شونده از راه درست جمه: فراوان، زیاد ظنه: تهجت استعبار: گریه الفیت كذا: آن را یافتم نكول: عقب افتادن از ترس مج الماء من فیه: آب را از دهانش به دور ریخت. رمیه: شكاری كه مورد اصابت تیر واقع می شود. صنیعه: نیكی (پس از حمد و ثنای الهی، نامه ات به من رسید، نامه ای كه در آن یادآور شدی خداوند محمد (ص) را برای دین خود برگزید و به یاری اصحابش او را كمك و یاری فرمود، روزگار در وجود تو امر شگفتی را بر ما پنهان داشته بود چون تو قرار گذاشتی كه ما را به خیر و نیكی خدای تعالی كه نزد ماست و به نعمتی كه درباره ی پیغمبرمان داده آگاه كنی بنابراین تو در این كار مانند كسی هستی كه خرما به هجر ببرد، یا

مثل كسی كه آموزنده ی خود را به مسابقه ی تیراندازی بخواند و گمان كردی كه برترین مردم در اسلام، فلان و فلان باشند، پس مطلبی را یادآوری كردی كه اگر درست باشد هیچ فایده ای برای تو ندارد و اگر نادرست باشد نیز زیانی به تو ندارد، تو را چه كار با برتر و كهتر، و باز بردست و زیردست می باشد؟ و آزادشدگان و پسرانشان را چه كار بر این كه میان نخستین مهاجران فرق بگذارند و مراتب آنان را تعیین كنند و طبقات ایشان را بشناسانند؟ بسیار دور است! صدای تیری كه جزء تیرهای دیگر نیست (خود را در صفی قرار می دهی كه از آن بیگانه ای) و كسی درباره ی امامت و خلافت به داوری آغاز كرده كه خود محكوم آن است. ای انسان چرا اندازه ی خود را نمی شناسی و از كوتاهی و ناتوانی خود بی خبری، و آن جا كه قضا و قدر تو را عقب زده است عقب نشینی نمی كنی؟ چرا كه زیان شكست خورده و سود پیروزمند هیچ كدام به تو ربطی ندارد، و تو در گمراهی بسیار رونده و از راه راست منحرف شده ای. نمی خواهم به تو خبری بدهم بلكه نعمت خدا را یادآور می شوم: آیا نمی بینی كه گروهی از مهاجرین و انصار در راه خدا به شهادت رسیدند و همه شان دارای فضیلت و شرافت هستند، تا هنگامی كه شهید ما به شهادت رس

ید، به او سید شهیدان گفته شد، و پیامبر خدا نماز بر او را با هفتاد تكبیر انجام داد و آیا نمی بینی كه گروهی دستهایشان در راه خدا بریده شد و همه ی آنان با فضیلت هستند اما وقتی كه برای یكی از ما پیشامد آنچه كه یكی از آنان را پیش آمده بود، درباره اش گفته شد: او پروازكننده در بهشت و صاحب دو بال می باشد، و اگر خداوند آدمی را از ستودن خود نهی نفرموده بود، گوینده، فضیلتهای بسیاری را كه دلهای مومنان با آن آشناست و گوشهای شنوندگان هم آن را رد نمی كند یادآور می شد، پس از خود دور كن كسی را كه شكار، وی را از راه برگردانیده است (به بیراهه می رود) كه ما تربیت یافته پروردگارمان هستیم، و مردم تربیت یافته ما هستند، شرافت كهن و بزرگی دیرین ما بر قوم تو، ما را از آن منع نكرد كه شما را با خودمان بیامیزیم پس همانند اقران با طایفه ی شما ازدواج كردیم در حالی كه شما همطراز ما نبودید، از كجا چنین شایستگی را دارید، با این كه پیغمبر از ماست، و تكذیب كننده از شما؟ و شیر خدا از ماست و شیر هم سوگندها از شما، و دو سرور جوانان اهل بهشت از ما و كودكان اهل آتش از شمایند، و بهترین زنان جهان از ماست و زن هیزمكش از شما، و بسیاری از آنچه به سود ما

و زیان شماست. این نامه گزیده ای است از نامه ای كه مرحوم سیدرضی در گذشته قسمتی از آن را بدین گونه ذكر كرد: پس قبیله ما خواستند پیغمبر ما را بكشند... و ما در شرح آن، نامه ی معاویه را كه حضرت این نامه را در پاسخش نوشته، ذكر كردیم اگر چه بین آنچه كه ذكر كردیم با بعضی روایات دیگر مختصر اختلافی وجود دارد. امام (ع) در این نامه به هر قسمتی از نامه ی معاویه، یك فصل پاسخ داده است، و این نامه فصیحترین نامه ای است كه مرحوم سید از میان نامه های حضرت انتخاب كرده و نكته هایی چند در آن وجود دارد كه در ذیل به آنها اشاره می كنیم: 1- در جمله ی فلقد خبالنا، واژه ی خبا را از عجب و غروری كه در وجود معاویه بوده و روزگار آن را پوشیده داشته، استعاره آورده و سپس آن را به وسیله ی جمله ی بعد، تفسیر فرموده است: اذ طفقت... النضال، برای علی بن ابیطالب كه از خاندان نبوت است حال پیغمبر را بازگو می كند و به وی خبر می دهد كه خدا نعمتی بزرگ به آن حضرت عنایت فرموده و او را برای دین خود برگزیده و به وسیله ی اصحاب و یارانش او را تایید و كمك كرده، در صورتی كه خود حضرت و اهل بیت پیامبر سزاوارترند كه این احوال را بگویند و دیگران را خبر دهند و این م

طلب را با ذكر دو مثال آشكار فرمود: الف: مثل تو مانند كسی است كه خرما به سرزمین هجر حمل كند، ریشه ی این ضرب المثل آن است كه روزی مردی از هجر كه مركز خرماست، سرمایه ای به بصره آورد كه متاعی بخرد و از فروش آن در شهر خود سودی ببرد، پس از فروش مال التجاره به فكر خرید كالا افتاد، دید ارزانتر از خرما چیزی نیست، لذا از بصره مقدار زیادی خرما خرید و به سوی هجر حمل كرد، و در آن جا به امید این كه گران شود آن را در انبارها ذخیره كرد اما روز به روز ارزانتر شد و بالاخره خرماها در انبارها ماند تا فاسد و تباه شد و این مساله ضرب المثل شد برای هر كس كه كالایی را برای فروش و به دست آوردن سود، به جایی ببرد كه مركز و معدن آن كالا می باشد، تطبیق مطلب با مثال این است كه معاویه، گزارش و خبر را به سوی كسی برد كه او خود معدن آن خبر است و جا دارد كه او خود این خبر را به دیگران بگوید، هجر، اسم آبادی و یا شهری است كه معروف به زیاد داشتن خرما می باشد، آن قدر در آن جا خرما فراوان است كه بهای پنجاه جله، یك دینار می شود، و چون هر یك جله صد رطل است، پس پنجاه جله، پنج هزار رطل می باشد، و در هیچ یك از شهرهای دیگر این چنین فراوانی در خرما شنیده

نشده است. نكته ی ادبی: هجر كه نام سرزمین و شهر است معمولا مونث است و چون اسم علم نیز هست، غیر منصرف به كار می رود، اما گاهی به اعتبار این كه معنای موضع از آن قصد می شود آن را مذكر می آورند و به دلیل این كه یكی از دو سبب منع صرف از بین رفته، آن را منصرف به كار می برند، چنان كه در قول شاعر جر داده شده: و خطها الخط ارقالا و قال قلی اول لا نادما اهجر قری هجر ب- در مثال دوم امام (ع) معاویه را تشبیه به دست آموزی كرده است كه آموزنده ی خود را به مسابقه در تیراندازی دعوت كند، وجه تشبیه این جا نیز همان است كه گویا خبری را برای كسی بازگو كند كه او خود معدن آن بوده و سزاوارتر به بازگو كردن باشد، عوض این كه استاد شاگرد را دعوت به مسابقه كند، این جا شاگرد استاد را می آزماید و او را دعوت به مسابقه می كند. 2- معاویه با ذكر نام عده ای از صحابه و بیان برتری آنها بر دیگران، با این كه خود از آن بی بهره است، با گوشه و كنایه می خواهد امام (ع) را تحقیر كند و آنان را بر آن حضرت نیز فضیلت دهد، به این دلیل امام در جوابش فرمود: برتری آنان به ترتیبی كه تو بیان كردی به فرضی كه درست باشد، ربطی به تو ندارد و تو از آن بركناری، زیرا تو،

نه در، درجه و مقام آنهایی و نه سابقه ی اسلامی آنان را داری، بنابراین برای امری دست و پا می كنی كه به تو سودی نمی بخشد، اما اگر آنچه كه در فضیلت آنها گفتی نادرست باشد، باز هم به تو ربطی ندارد و عار و ننگ آن خواری و ذلت برای تو نمی آورد، پس با این دلیل، نیز، دخالت تو، در این امر، فضولی است. و ما انت... و ما للطلقاء، با این سوال و استفهام انكاری، معاویه را تحقیر می كند كه با پستی درجه و مقام، و حقارت وجودیش، سزاوار نیست در این امور دخالت كند و چنان كه نقل شده ابوسفیان از طلقا و آزادشدگان معاویه هم با او بود، بس او هم طلیق و هم پسر طلیق است. هیهات: حضرت با این كلمه اهلیت و شایستگی معاویه را برای دخالت در این امر و درجه بندی صحابه و مهاجرین را در فضیلت و برتری بعید می داند، و سپس به منظور شر و بیان استبعاد این مطلب، به دو ضرب المثل تمثل جسته و او را به دو كس همانند دانسته است: الف: لقد حن قدح لیس منها، بیان مطلب آن است كه وقتی یكی از تیرهای قمار و مسابقه از جنس بقیه تیرها نباشد، هنگامی كه از كمان رها شود صدایی به وجود می آید كه مخالف صدای تیرهای دیگر است و از این صدا معلوم می شود كه این تیر از جنس بقیه نیست، و این

مثال برای كسی آورده می شود كه گروهی را مدح و ستایش كند و به آنان ببالد با این كه خود از آنان نیست، و قبلا عمر به این مثال تمثل جست، هنگامی كه ولید بن عقبه بن ابی معیط گفت: اقبل من دون قریش، از نزد قریش می آیم كه خود را به قریش نسبت داد، و حال آن كه از آنان نبود، عمر گفت: حن قدح لیس منها، به صدا آمد تیری كه از آن تیرها نبود. ب- و طعق یحكم فیها من علیه الحكم كها، این مثال درباره ی كسی گفته می شود كه در میان گروهی قرار دارد و بر علیه آن قوم قضاوتی می كند، و حال آن كه اگر چه خود، از آن قوم است اما به دلیل این كه از اراذل و اوباش است و از اشراف نیست شایستگی چنین حكمی را ندارد چون این امر در خور بزرگان قوم است و دیگران از او، به این مطلب سزاوارتر می باشند. مقصود آن است كه معاویه از كسانی نیست كه بتواند حكم به فضیلت كسی بر دیگری بدهد و شایستگی این امر را ندارد. 3- نكته ی سوم: الا تربع ایها الانسان علی ظلعك، ای انسان آیا دلت به حال خودت نمی سوزد؟ در این جمله حضرت با بیان مطلب به طریق استفهام او را بر قصور و نقصان از درجه ی گذشتگان آگاه كرده و در مقابل ادعایش وی را سرزنش و ملامت می كند كه لازم است با نفس خود مدارا كن

ی و آن را در این امر به زحمت نیاندازی، و با این حالت قصور و كوتاهی كه داری می خواهی روح خود را از سیر كردن و راه رفتن با اهل فضل معاف كنی، در این جا، واژه ی ظلع را كه به معنای لنگی است استعاره از نقصان و قصور آورده یعنی همان طور كه شخص لنگ از رسیدن به مقصدی كه انسان درست اندام می رسد، ناتوان است، تو نیز در جهت فضایل، از وصول به درجه ی پیشینیان عاجز و ناتوانی و همچنین است جمله ی و تعرف قصور ذرعك، كنایه از این كه به ناتوانی نیروی خود و عجز از رسیدن به این درجه، آگاهی داری. حیث اخره القدر، این جمله نیز اشاره به موقعیت پستی است كه مقدر چنان شده است كه از درجه و مقام گذشتگان پایین باشد، و حضرت به منظور تحقیر و كوچك شمردن او، وی را امر كرده است به این كه همچنان كه شایسته است، خود را نازل دانسته و موخر بدارد. فما علیك... الظافر، این جمله در حكم مقدمه ی صغری از شكل اول قیاس مضمری است كه استدلال شده است بر آن كه تاخر او، از این مرتبه و درجه، واجب و لازم است، و تقدیر آن چنین است: مغلوبیت مغلوب، صدمه ای برای تو ندارد، و كبرای قیاس چنین می شود: هر كس حالش این باشد واجب است خود را از معركه عقب كشد، وگرنه نادان و سفیه است

زیرا در امری دخالت كرده است كه سودی برایش ندارد. 4- و انك لذهاب فی التیه، یعنی تو، از شناخت حقیقت دور و بسیار فرورونده ی در گمراهی و ضلالتی، و از صراط مستقیمی كه حقانیت ماست كاملا منحرف و از آگاهی به فضیلتهای ما و فرقی كه میان ما و شما وجود دارد به دور و بركنار می باشی. الاتری... الجناحین، امام پس از بیان این كه هر یك از صحابه را فضیلتی ویژه ی خویش است، تا برتری خانوادگی خود را بر دیگران ثابت كند، با ذكر برتری ویژه ی خاندان خود، در زندگانی و مرگ، دلیل امتیاز ایشان را با بقیه ی مهاجرین و انصار، خاطرنشان كرده است كه از جمله ی فضایل خاص آنان شهادت در آن خانواده می باشد، و مقصود از شهید كه به آن اشاره فرموده، عمویش حمزه بن عبدالمطلب- خدا از او خشنود باد- می باشد، و به دو دلیل، این شهید بزرگوار را از سایر شهیدان برتر و بالاتر می داند اولین دلیل این است كه رسول خدا، او را سیدالشهداء (سرور شهیدان) نامیده است. و دلیل دیگر این كه او را به هفتاد تكبیر در چهارده نماز كه بر او خواند اختصاص داد، زیرا هر نماز كه با پنج تكبیر، می خواند، جمعی دیگر از فرشتگان نازل می شدند و اقتدا می كردند پیامبر باز نماز دیگری بر او می خواند

تا چهارده مرتبه و این از خصوصیات حمزه و شرافت بنی هاشم در زندگانی و مرگشان می باشد، و دیگر از فضیلتهای ایشان آن است كه درباره ی جعفر بن ابی طالب اشاره به آن كرده كه عبارت است از قطع شدن دستهایش در راه خدا كه پیامبر او را صاحب دو بال و پروازكننده در بهشت خواند و نیز از آن حضرت نقل شده كه شعری سرود و برای معاویه فرستاد و در آن به وجود جعفر طیار فخر و مباهات فرمود: و عیرها الواشون انی احبها و تلك شكاه ظاهر عنك عارها ما شرح كشته شدن و نام و خصوصیات قاتل حمزه و جعفر را در فصلهای گذشته ذكر كردیم و امام (ع) راجع به خودش نیز خاطرنشان كرده است كه نسبت به فضایل فراوانش دلهای مومنان آشنا و گوشهایشان آن را پذیرا می باشد و به دلیل این كه خداوند انسان را از ستودن خویش نهی كرده، امام (ع) نیز از برشمردن فضایل خود، خودداری فرموده است. منظور از كلمه ی ذاكر خودش می باشد كه فرمود: اگر نه چنین بود كه خداوند از خودستایی نهی كرده ذاكر فضایل بسیاری را از خود بیان می كرد و این كه این كلمه را بطور نكره و بدون ال ذكره كرده و آشكارا به خود نسبت نداده، نیز به دلیل همان پرهیز از خودستایی است، و در عبارت: لا تمجها آزان السامعین، كه گوش

های شنوندگان از شنیدن فضایل من امتناع ندارد، اشاره به آن است كه گاهی روح انسان از مكرر شنیدن برخی از امور ناراحت می شود و گویا آن را از گوش خود به دور می اندازد چنان كه انسان آب را از دهان خود بیرون افكند. فدع عنك من مالت به الرمیه، یاد افراد مغرض و بدنیت از قبیل عمروعاص را از خاطر ببر و به آنچه درباره ی ما می گویند اعتنا مكن و احتمال می رود كه امام با این جمله خود معاویه را اراده كرده باشد از باب ایاك اغی و اسمعی یا جاره به تو می گویم وای همسایه بشنو. كلمه ی رمیه استعاره از اموری است كه مورد هدف و قصد انسانها می باشند، و چون این امور، آدمی را جذب كرده، به انجام اعمال وادار می كنند، میل را به آن نسبت داده است. 5- فانا صنایع ربنا... لنا، نكته پنجم، به طریق دیگر در این جمله برتری خاندان خود را بر دیگران خاطرنشان كرده و آن عبارت از این است كه خداوند نعمت بزرگ پیغمبری را به این خانواده اختصاص داده و به واسطه ی ایشان مردم را هم از آن برخوردار فرموده، و این جمله در حكم مقدمه ی صغرای قیاس از شكل اولی است كه به منظور فخر و مباهات دلیل آورده است كه هیچ كس را نسزد كه از نظر شرافت با آنها برابری كند و در فضیلت با ایشان

همسری كند، و كبرای آن در تقدیر چنین است: و هر كس بلاواسطه تربیت یافته و پرورده ی پروردگارش باشد، و مردم بعد از او، و به واسطه وی، پرورده ی پروردگار باشند، هیچ كس نمی تواند در شرافت و فضیلت با او برابری كند. لفظ صنایع در هر دو موضع به عنوان مجاز به كار رفته، و از باب اطلاق اسم مقبول بر قابل و حال بر محل است و این تعبیر بعدها بسیار به كار گرفته شده است، مثلا وقتی كه كسی نعمت خود را به دیگری اختصاص دهد گفته می شود فلانی، او را صنیعه ی (برگزیده) خود قرار داده، مثل قول خداوند: (و اصطنعتك لنفسی). لم یمنعنا... هناك، این جا نیز به منظور افتخار به شرافت خانوادگی خود بر معاویه منت می گذارد كه با همه ی فضایلی كه نسبت به تو و فامیلت داریم از آمیزش و ازدواج با طایفه شما خودداری نكردیم. واژه ی عادی منسوب به عاد است كه قوم حضرت هود پیغمبر می باشند و این نسبت كنایه از قدیم بودن فضیلت و شرافت بنی هاشم بر بنی امیه می باشد. فعل الاكفاء منصوب (مفعول مطلق) از فعل مقدر است. و لستم هناك، حرف واو، حالیه و عامل در حال فعل خلطناكم، در عبارت قبل می باشد و این جمله كنایه از دوری بنی امیه از درجه ی هم كفوی با بنی هاشم در ازدواج است یعنی

شما شایستگی این درجه و مقام را ندارید، و امام (ع) با بیان مقایسه ی میان حالات بنی هاشم و بنی امیه كه در برابر هر پستی و رذیلت برای عده ای از بنی امیه، فضیلت و شرافتی برای افرادی از بنی هاشم ذكر كرده، ادعای خود را كه لیاقت نداشتن بنی امیه برای آمیزش با بنی هاشم بوده اثبات كرده است، زیرا هنگامی كه از دو طرف، اشخاص بافضیلت، و افراد ناشایست و بی لیاقت، مشخص شدند نسبت دادن هر كدام از دو خانواده به شرافت و یا پستی آشكار و معلوم می شود كه كدام یك سزاوار كدام نسبت می باشد، بدین علت نخست پیامبر را از بنی هاشم ذكر كرده و در مقابلش، تكذیب كننده ی او را از بنی امیه یادآور شد كه ابوجهل بن هشام می باشد كه قرآن نیز به او اشاره می فرماید: (و ذرنی و المكذبین). گفته شده است كه این آیه درباره ی كفار قریش در روز بدر نازل شده كه ده نفر بوده اند از این قرار: ابوجهل، عتبه و شیبه پسران ربیعه بن عبدشمس، نبیه و منبه پسران حجاج، ابوالبختری بن هشام، نضر بن حرث، و حرث بن عامر، ابی بن خلف و زمعه بن اسود. آنگاه امام (ع) پیامبر اكرم را با فضیلت پیامبری نام برده، و ابوجهل را با توجه به صفت ناپسندش كه تكذیب رسول خداست ذكر فرموده، و بعد از حم

زه بن عبدالمطلب به اسدالله و شیر خدا تعبیر كرده، و خاطرنشان كرده است كه پیغمبر اكرم به علت دلیری و دفاع وی از دین خداوند او را شیر خدا نامیده است، و در مقابل او، اسدالاحلاف را آورده است كه اسد، پسر عبدالعزی است، و مراد از احلاف (همسوگندها) عبدمناف، زهره، اسد، تیم و حرث بن فهر می باشند و همسوگند، نامیده شدند، زیرا وقتی كه بنی قصی می خواستند بعضی از سمتها كه در دست بنی عبدالدار بود بگیرند از قبیل پرچمداری و اجتماعات سالانه و پرده داری و پذیرایی حاجیان كه تمام اینها را قصی برای قریش مقرر كرده بود تا در هر سال حاجیان را طعام كنند، اما برای آنان جز سمت آب دادن حاجیان باقی نمانده بود، در این هنگام آنان همقسم شدند كه با بنی قصی بجنگند، آماده ی جنگ شدند اما پس از آن كه آنچه از مناصب در دست داشتند تثبیت كردند از جنگ منصرف شدند. بعد از آن به یاد می آورد، دو سرور جوانان اهل بهشت را كه امام حسن و امام حسین می باشند، و در مقابل از كودكان (اهل) آتش یاد كرده كه بعضی گویند مقصود فرزندان عقبه بن ابی معیط است كه پیامبر به او فرمود سرانجام برای تو و آنان آتش است و برخی گویند فرزندان مروان بن حكم هستند كه هنگام بلوغشان جهنمی شدن

د اگر چه هنگامی كه حضرت این سخن را درباره شان فرمود كودك بودند. سپس به بهترین زنان جهانیان افتخار كرده كه منظور فاطمه (ع) می باشد و در مقابل وی از بنی امیه حماله الحطب را ذكر كرده و او ام الجمیل، دختر حرب، عمه معاویه است كه پشته های خار حمل می كرد و شبانه بر سر راه رسول خدا می ریخت تا به پای آن حضرت فرو رود و او را ناراحت كند و از قتاده نقل شده است كه ام جمیل میان مردم با سخن چینی دشمنی ایجاد می كرد و آتش كینه و جنگ می افروخت چنان كه به سبب هیزم آتش روشن كنند بنابراین هیزم استعاره از همان سخن چینی می باشد، چنان كه اگر شخصی دیگری را به شرارت وادار كند می گویند فلان یحطب علی فلان. فی كثیر... و علیكم، اینها كه در فضایل خاندان خودم و پستیهای فامیل تو گفتم اندكی از بسیار است و عبارت: علیكم به این اعتبار است كه این صفات ناپسند در هر كس باشد بر ضرر اوست.

[صفحه 747]

فلج: رستگاری، پیروزی شكاه، شكیه و شكایه: معنایش روشن است ظاهر: از بین رونده مخشوش: شتری كه در بینیش چوبی قرار می دهند تا در اطاعت باشد و آن را به هر سو بخواهند بكشند. غضاضه: كمبودی و خواری سنخ: عرضه شد این كه شنیدی كارهای ما در اسلام بود و شرافت ما در دوران جاهلیت نیز قابل انكار نیست، و كتاب خدا اموری از ما یادآور می شود كه یگانه و بدون مانند می باشد و چنین می فرماید: (و اولو الارحام بعضهم اولی ببعض فی كتاب الله) و نیز می فرماید: (ان اولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و الذین آمنوا، و الله ولی المومنین). پس ما گاهی از نظر خویشاوندی و زمانی به دلیل اطاعت و پیروی كردن نزدیكتر و سزاوارتر شمرده شدیم، و چون مهاجران در روز سقیفه به وسیله ی خویشاوندی خود با رسول خدا در مقابل انصار استدلال كردند، پیروز شدند پس اگر پیروزی به سبب خویش با رسول خدا تحقق می یابد، حق با ماست نه با شما و اگر چنین نیست پس انصار بر ادعای خود باقی هستند، و تو گمان كردی كه من بر همه ی خلفا حسد ورزیدم و ستم كردم، اگر چنین است پس بازخواست آن بر تو نیست كه پیش تو عذرخواهی شود- و آن شكایتی است كه ننگ و عارش از تو، دور

است- و تو گفتی كه مرا مانند شتری افسار و دهنه زدند و می كشیدند تا بیعت كنم، شگفتا به خدا سوگند. خواستی مرا نكوهش كنی، ستایش كردی و خواستی رسوایم كنی، خود رسوا شدی، و بر مسلمان تا هنگامی كه در دینش شك و در یقین و باورش تردید نباشد ننگ و عیبی نیست كه مظلوم و ستمدیده واقع شود، روی سخنم از بیان این استدلال به غیر توست، اما به مقدار آنچه پیش آمد برای تو اظهار داشتم. فاسلامنا... لا تدفع، این جمله اشاره به آن است كه شرافت خانوادگی آن حضرت اختصاص به دوران اسلام ندارد بلكه در دوران جاهلیت هم به داشتن اخلاق نیكو و خصلتهای پسندیده معروف بوده اند و ما در ضمن مقدمات این نكته را بررسی كردیم، و چنان كه روایت شده است هنگامی كه جعفر بن ابیطالب مسلمان شد پیامبر به او فرمود: خداوند درباره ی سه صفت پسندیده كه در دوران جاهلیت داشته ای از تو تقدیر فرموده است، آنها چیست؟ در پاسخ گفت یا رسول الله هرگز زنا نكردم تا نفس خود را گرامی دارم زیرا با خودم می گفتم آنچه عاقل برای خود نمی پسندد، سزاوار نیست برای دیگران بپسندد، و به جهت پرهیز گناه هرگز دروغ نگفتم و به خاطر شرم و حیا هرگز شراب ننوشیدم و از آن بدم می آمد به دلیل آن كه عقل را از

انسان می برد. و كتاب الله یجمع لنا ما شذ عنا، قرآن، آنچه راجع به شایستگی خلافت كه از ما گرفته شده و از دست رفته بود، با صراحت برای ما اثبات می كند. حضرت در این جا استدلال فرموده است بر این كه او بر سایر خلفا و آنان كه طمع در خلافت دارند اولویت و برتری دارد. و این مطلب را به چند وجه بیان داشته است كه ذكر می شود: 1- خداوند در قرآن می فرماید: (و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض فی كتاب الله). وجه استدلال این است كه امام (ع) علاوه بر شایستگی و لیاقت نفسانی، از خصوصی ترین منسوبین پیامبر اكرم بود و هر كس چنین باشد به آن حضرت نزدیكتر و به جانشینی وی سزاوارتر خواهد بود. قسمت نخست این استدلال، امری است كه از نظر تاریخ بسیار روشن است و مقدمه ی كبرای آن هم از آیه برداشت می شود. 2- وجه دوم با توجه به این آیه است كه می فرماید: (ان اولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه) و چون امام (ع) در پیروی رسول خدا از همه كوشاتر و نخستین فردی است كه به او ایمان آورد و او را تصدیق كرد. و نیز او بافضیلت ترین كسی است كه از وی حكمت و دانش آموخت، و چنان كه در پیش بیان داشتیم: او فصل الخطاب است و هر كس چنین وضعی داشته باشد سزاوارتر به خلافت و جانشی

نی او می باشد بنابراین علی (ع) هم از بابت خویشاوندی نزدیك با پیامبر و هم به دلیل اطاعت و پیروی از او شایسته این مقام و سزاوار این منصب خواهد بود. 3- و لما احتج... دعواهم، استدلال سوم در گفتار حضرت این است كه وقتی انصار، خود را در امامت شریك دانستند و گفتند: یك فرمانروا، از ما و یكی از شما، مهاجران با توسل به سخنی كه از پیامبر نقل شده است كه امامان از قریش هستند، استدلال كردند به این كه امام از آنها باید باشد و گفتند: ما از همان دودمان و شاخه ی همان درخت مقدس می باشیم، و با این دلیل بر انصار غالب شدند. اكنون می توان گفت كه اگر غلبه و پیروزی احتجاج مهاجران بر انصار، به دلیل خویشاوندیشان با رسول خدا باشد پس امام و خاندانش به این امر سزاوارتر هستند، زیرا ایشان از انصار به آن حضرت نزدیكتر و بلكه میوه ی آن درخت و نتیجه ی آن می باشند و اما اگر به دلیل خویشاوندی نباشد، استدلال انصار، حاكم و ادعایشان برای امامت و پیشوایی به حال خود باقی است. 6- ششمین نكته از نكاتی كه در این نامه ی امام وجود دارد، پاسخ وی از ادعای معاویه است كه خیال كرده بود: حضرت بر خلفای دیگر حسد برده و به آنان ستم كرده است. شرح مطلب آن است كه یا اد

عای تو در این مورد درست است یا نادرست، اگر ادعای تو مبنی بر این كه من نسبت به خلفا ستم كرده ام درست باشد به تو ربطی ندارد، زیرا نسبت به تو كاری انجام نداده ام كه از تو عذری بخواهم. و بعد این بیان را با شعر ابی ذویب تاكید فرموده است كه اولش این است: و عیرها الواشون انی احبها و تلك شكاه ظاهر عنك عارها این شعر ضرب المثلی است برای كسی كه امری را منكر شود كه ربطی به او ندارد و انكارش بر او، لازم نیست. 7- نكته ی هفتم، سخن امام در پاسخ معاویه است كه درباره ی وی به منظور سرزنش و توبیخ و پایین آوردن مقام آن حضرت ادعا كرده بود كه تو را مانند شتر مهارشده با خواری و زور می كشاندند تا با خلیفه های زمان بیعت كنی امام (ع) در پاسخ بر خلاف انتظار معاویه ادعای توبیخ آمیز وی را بر ضرر معاویه دگرگون كرد و بیان فرموده است كه این امر نه مذمتی برای من است و نه رسوایی و فضیحت بلكه ستایش و مدح است و تویی كه با این ادعا مفتضح و رسوا شدی، دلیل بر این معنا آن است كه وقتی به طور یقین بر خودش ثابت شد كه راهش درست و شك و شبهه ای در دینش ندارد این كه او را به زور و جبر به بیعت وادار كنند كمال و فضیلت است نه نقصان و مذمت و اما این كه مخ

الفان او را مجبور می كردند كه با آنها بیعت كند و او در دین خود ثابت قدم بود از شرافت و ارزش او نمی كاهد زیرا رسوایی آنگاه به وجود می آید كه عیب كسی ظاهر شود، و اما آنچه كه عیب نباشد رسوایی هم ندارد و دلیل این كه این ادعا برای معاویه فضاحت و رسوایی دارد آن است كه معلوم می شود او میان مدح و ذم و ستایش و بدگویی هیچ فرقی نمی فهمد. و هذه حجتی... ذكرها، و این كه من به این مطلب استدلال كردم كه در بیعت گرفتن دیگران از من، مظلوم واقع شدم، مقصودم تو نیستی زیرا تو در این امر دخالت نداشتی كه مورد خطاب واقع شوی بلكه منظورم دیگران هستند، كه به من ظلم و ستم كردند و این مقدار كه گفتم از باب نمونه، لازم بود، چون خواستم جواب سخنان و ادعاهای تو را بگویم.

[صفحه 747]

اعدی: دشمنتر معوقین: بازدارندگان منصح: بسیار نصیحت كننده چون درباره ی امر میان من و عثمان مطلبی بیان داشتی لازم است پاسخ آن را بشنوی، زیرا كه با وی نسبت خویشاوندی داری، كدام یك از من و تو، بیشتر با او دشمنی كردیم و راه را برای كشته شدنش مهیا كردیم؟ آیا كسی كه خواست وی را یاری كند اما او را از آن كار بازداشت و از او خواهش كرد كه خودداری كند، یا آن كه او را به یاری طلب كرد ولی او از یاریش دریغ كرد و مرگ را به سویش كشاند تا قضا و قدر به او روی آورد؟ به خدا سوگند چنین نیست (قد یعلم الله المعوقین منكم، و القائلین لاخوانهم هلم الینا و لا یاتون الباس الا قلیلا) و من از این كه به عثمان بر اثر بدعتهایی كه به وجود آورد عیبجویی می كردم معذرت خواهی نمی كنم، پس اگر ارشاد و راهنمائیم گناه بود چه بسیار سرزنش شونده كه وی را گناهی نیست و گاهی شخص خیرخواه و نصیحت كننده به علت اصرار او در نصیحت مورد تهمت و بدگمانی واقع می شود (ان ارید الا الاصلاح ما استطعت و ما توفیقی الا بالله علیه توكلت و الیه انیب) 8- هشتمین نكته پاسخ حضرت از ادعای معاویه درباره ی عثمان است كه مدعی شد امام درباره ی او دشمنی و فتنه انگیزی

كرده است، و با این كه حضرت بیشتر ادعاهای قبلی وی را رد می كند و می فرماید: مربوط به تو نیست، ولی در این مورد تذكر می دهد كه باید جواب این گفته ات را بشنوی زیرا خویشاوندی نزدیك با عثمان داری، چون هر دو از بنی امیه بودند، و این گونه سخن از امام بهترین راهنماست بر آن كه باید هر سخنی را به جایش گفت و در اموری كه مربوط به انسان نیست دخالتی نباید كرد. امام (ع) این جا كه می خواهد پاسخ وی را بیان كند گفته ی او را به خودش برمی گرداند و بیان می دارد كه تو خودت دشمن عثمان بودی نه من، بلكه من به یاری او برخاستم و خودم را برای دفاع از وی آماده كردم. سپس از او می خواهد كه از روی انصاف بیاندیشد و بگوید كدام یكی بیشتر با او دشمنی كرده وسایل كشتن او را مهیاتر كرده، كسی كه به یاری او برخاست ولی او یاریش را نپذیرفت یا آن كه عثمان از او یاری خواست ولی او به یاریش برنخاست؟ امن بذل نصرته... و استكفه، امام با این استفهام توبیخی، معاویه را سرزنش می فرماید، به این بیان كه عثمان، علی را دشمن خود می دانست و او را متهم می كرد كه در كار وی دخالت دارد، لذا هنگامی كه در محاصره شدید قرار گرفته بود و حضرت آماده شد كه به یاریش قیام كند و كسی

را به این منظور پیش او فرستاد، عثمان سفارش كرد كه نیازی به یاری تو ندارم، فقط دست از من بردار و علیه من كاری مكن، امام (ع) می فرماید من كه برای یاری او حاضر شدم ولی او نپذیرفت و به این طریق با یك قیاس مضمر، استدلال می فرماید به این كه نسبت دادن دخالت وی در خون عثمان تهمتی بیش نیست. صغرای مقدر قیاس این است: من، یاری خود را برای او آماده كردم، و كبرایش این است: هر كس برای یرای دیگری حاضر شود، سزاوار نیست كه به دشمنی با او متهم شود و مشاركت در خون آن دیگری را به وی نسبت دهند. امن استنصره فتراخی عنه و بث المنون الیه، در این جمله اشاره فرموده است كه معاویه در خون عثمان دخالت داشته، و آن چنان است كه عثمان در حال شدت گرفتاری و محاصره كسی را به شام فرستاد و معاویه را به یاری خود طلب كرد، او هم پیوسته وعده ی یاری می داد اما چون دلش می خواست هر چه زودتر عثمان كشته شود و او فرمانروای مطلق شود، نصرت و یاری خود را از وی به تاخیر می انداخت. در آخر این عبارت امام (ع) از مقدرات نام برده و كشتن عثمان را به تقدیر نسبت داده و به این تعبیر نیز خود را از دخالت داشتن در خون وی به دور می داند. در عبارت بالای این قسمت هم با قیاس مض

مر استدلال فرموده است به این كه معاویه در قتل عثمان دخالت داشته كه مقدمه ی اول آن چنین است: تو كسی هستی كه عثمان از تو یاری و كمك خواست، ولی مسامحه كردی و یاریش نكردی و با سهل انگاری و عقب كشیدن خود، مرگ را به سویش كشاندی، مقدمه ی دومش این است: هر كس چنین باشد، سزاوارتر به آن است كه گفته شود كوشش در قتل او داشته و مسوول خون وی می باشد، آنگاه امام (ع) در مقام اثبات درستی این نسبت به معاویه، نخست ادعای او را با كلمه ی ردع: كلا مردود دانسته و بیان می دارد كه من نه از تو دشمنتر با او بودم، و نه بیشتر مردم را به سوی كشتن وی راهنمایی كردم، و در ثانی به مضمون آیه ی قرآن استشهاد فرموده است كه در شان منافقان نازل شده و آنها چنین بودند كه یاران پیغمبر را از یاری او باز می داشتند. 9- و ما كنت اعتذر...، در این جمله حضرت به نكته ای اشاره فرموده است كه ممكن است برای بسیاری از نادانان چنین توهم شود كه امام در خون عثمان دخالت داشته و آن انتقادهای حضرت در مقابل بدعتهایی بود كه از عثمان سرمی زد كه پیش از این به آن اشاره كردیم و بیان می فرماید كه این امور از باب ارشاد و راهنمایی او بود و اگر كسی اینها را گناه بداند و مرا به این

علت سرزنش و ملامت كند مشمول مثال اكتم بن صیفی خواهم بود كه می گوید: بسیار سرزنش شده ای كه هیچ گناه ندارد، این ضرب المثل درباره ی كسی آورده می شود كه مردم از او كاری را می بینند و به سبب آن كار او را بدگویی می كنند، در حالی كه از حقیقت آن كه به جا و درست است آگاه نیستند. و قد یستفیر الظنه المتنصح، این مصراع نیز ضرب المثل برای كسی است كه آن قدر در نصیحت و خیرخواهی فردی مبالغه و زیاده روی می كند كه دیگران خیال می كنند می خواهد طرف را گول بزند و به او بدگمان می شوند، و مصراع اولش این است: و كم سقت فی آثاركم من نصیحه: چه بسیار پند و نصیحت كه به شما گوشزد كردم.

[صفحه 747]

جحفل: لشكر انبوه ساطع: بالارونده قتام: گرد و خاك سرابیل: جامه ها، پیراهنها نصال: شمشیرها ارقال: نوعی از راه رفتن به سرعت و خاطرنشان كردی كه برای من و یارانم نزد تو جز شمشیر چیزی نیست و به این سبب خنداندی پس از گریاندن چه وقت دیدی كه فرزندان عبدالمطلب از دشمنان باز ایستند و از شمشیر بترسند؟ اندكی درنگ كن تا حریفت به میدان جنگ برسد، پس زود باشد كه تو را بطلبد، كسی كه تو، او را می طلبی و به تو نزدیك شود چیزی كه آن را دور می شماری و من به سوی تو شتابانم با لشكری انبوه از مهاجران و انصار، و كسانی كه به نیكی از آنها پیروی می كنند كه جمعشان بسیار و گرد و غبارشان بالارونده است در حالی كه جامه ی مرگ به تن كرده و بهترین دیدارشان دیدار پروردگارشان می باشد و همراه ایشانند فرزندان آنان كه در جنگ بدر حاضر بودند، و نیز شمشیرهای بنی هاشم، كه تو خود تیزی و برندگی آنها را در مورد برادر و دایی و جد و خویشانت شناخته ای (و ما هی من الظالمین ببعید).) 10- جواب آن حضرت به معاویه است كه او حضرت را تهدید به جنگ كرد تهدیدی كه شمشیر را كنایه از آن آورد. و امام (ع) فرمود: فلقد اضحكت بعد استعبار، پس از آن همه اشك تمس

اح ریختن و گریستن سخنان خنده آوری می گویی، كنایه از آن كه تهدیدهای او نسبت به حضرت تعجب وی را برانگیخته و باعث خنده ی او شده است و نیز ممكن است معنای عبارت چنین باشد كه هر كس این سخنان را از تو بشنود پس از گریستن برای دین به علت تغییراتی كه در آن دادی، از تعجب به خنده خواهد افتاد، این جمله نیز مانند ضرب المثل و در مقام استهزای معاویه گفته شده است. متی الفیت...، در این جمله با استفهام انكاری از معاویه پرسیده است كه چه وقت دیده است كه فرزندان عبدالمطلب از جنگ بگریزند و از شمشیر بترسند و نیز با این بیان مقام بنی هاشم را از ترس و بی حالی دور می دارد. فلبث قلیلا تلحق الهیجا حمل، مصراع بعدش این است، ما احسن الموت اذا الموت نزل ترجمه ی مصراع اول در ترجمه ی متن گذشت و معنای مصراع دوم این است. باكی از مرگ نیست هنگامی كه بیاید. این مثال را معمولا برای ترساندن حریف از جنگ می آورند و اصل آن از آنجا نشات گرفته است كه در زمان جاهلیت در جنگ داحس شترهای مردی از قبیله ی قشیر بن كعب به نام حمل بن بدر به یغما برده شده و او رفت بر راهزنان شبیخون زد و شتران خود را گرفت و دو مصراع فوق را سرود، و از آن به بعد، ضرب المثل شد. برخی گ

فته اند: مالك بن زهیر، قشیری نامبرده را تهدید به قتل كرد، او هم این شعر را خواند و سپس رفت مالك را به قتل رساند، ولی بعدا برادر مالك، قیس، بر حمل و برادرش حذیفه دست یافت و هر دو را كشت و این شعر را خواند: شفیت النفس من حمل بن بدر و سیفی من حذیفه قد شفانی فسیطلبك...، در مقابل آن كه معاویه حضرت را تهدید به شمشیر كرده بود. امام هم او را بیم داده و تهدید می كرد كه به زودی، با لشكری عظیم بر وی خواهد شورید، لشكری كه با حمله ی شدید خود و بر افروختن گرد و غبار اركان دشمن را به لرزه در می آورد، در حالی كه پیراهن مرگ را به تن كرده اند، دو كلمه ی شدیدا و متسربلین حال هستند و سربال مفعول به برای متسربلین می باشد، و جامه ی مرگ ممكن است كنایه از زره جنگی باشد، یا از آن گروه كه به ملاقات مرگ می روند و در گردابهایش شنا می كنند و یا لباسها و كفشها، و اوضاع و احوالی كه خود را آماده ی قتل با آن كرده اند، و از جمله ی صفات این لشكر آن است كه محبوبترین دیدار برای آنان دیدار پروردگارشان است چون به حقانیت دین خود یقین كامل، و به وعده ی راستین الهی اطمینان تام دارند. منظور از ذریه بدریه ای كه همراه لشكریان آن حضرت می باشند فرزندا

ن آن گروه از مسلمانان هستند كه در جنگ بدر با پیامبر بوده اند و در قبل یادآور شده ایم كه مقصود از برادر و دایی معاویه كه در جنگ بدر كشته شدند به ترتیب: حنظله ی بن ابی سفیان و ولید بن عتبه می باشند، و جد او هم كه كشته شد عتبه بن ربیعه است كه پدر هند، مادر معاویه می باشد یعنی عتبه جد مادری معاویه می باشد، و در آخر نامه به آیه ی شریفه ی قرآن استشهاد می فرماید: (و ماهی من الظالمین ببعید) و ظالمین در این آیه را كنایه از معاویه و یارانش آورده است. تمام اوصافی كه حضرت برای لشكر خود و آنچه همراه آن است بیان فرموده از قبیل فرزندان اهل بدر و شمشیرهای منسوب به بنی هاشم و یادآوری اشخاصی كه از خویشان معاویه با این شمشیرها كشته شدند و این كه هر چه بر سر آنان آمده بر سر معاویه نیز خواهد آمد اینها از بلیغترین و رساترین اموری است كه یك گوینده ی ماهر به منظور ایجاد هراس و وحشت در طرف مقابل می تواند استفاده كند.


صفحه 745، 747، 747، 747.